من دوستی داشتم که در هلند اقامت داشت و از بچه های هوادار
بود آنها قبلا از عراق رفته بودند البته دوستم با همسر و بچه هایش. من با
دوستم تماس گرفتم و به او گفتم میخواهم بچه هایم ماریه و جاوید را بفرستم
پیش او. در ان موقع ماریه ۱۱ سال داشت و جاوید یک سال و ۸ ماه.دوستم بیژن گفت : ماریه را قبول می کند ولی...
