کدام مجاهد؟ کدام خانواده ی حقیقی؟!
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۴ ق.ظ
صابر از تبریز (امضاء محفوظ)، ایران
اینترلینک، بیست و نهم می ۲۰۱۵:… چرا ازمریم نخواستید که به این دم های
عیسوی خود ادامه داده و پدرت را که استاد اعضای باند رجوی بود، برای سازمان
وخلق قهرمان ایران!!! حفظ کند تا او با ادامه دادن به نقاشی کشیدن هایش و
نمایش دادن رجوی دردنیای ناسوتی ، نقش فریبکارانه ی خود را هرچه بیشتر
ادامه دهد ونگذارد سازمان مجاهدین مجالی دوباره برای تشکیل شدن وریختن
پیرایه های …


فرقه ی رجوی که این روزها اسیر دست ۵۰
خانواده ی ایرانی متحصن شده وباوجود رفتارهای فیزیک وبرخورد خشن با آنها،
موفق به خاموش کردن احساسات خانوادگی آنها نشده تا ازدرخواست ملاقات
خودداری کنند ، ازآقای بهنام عالیوندی خواسته است که طی نوشته ای ، مشخصات
ومختصات خانواده را طوری معرفی کند که منطبق با تعاریف رجوی شده و بطور غیر
مستقیم به این خانواده ها ی متحصن در برابر کمپ لیبرتی عراق توهین کند ویا
برعلیه آنها جنگ روانی برپا دارد و …
بهنام عالیوندیعکس دستکاری شده بهنام عالیوندی در سایتهای سریالی مجاهدین خلق
به بهانه مرگ بهرام عالیوندی هنرمندی که در غربت و انزوا مرد؟!
این عنصر دست بسته و پنبه به گوش گرفته ی رجوی در نوشته ای با نام ” خانواده حقیقی مجاهدین کیست “؟ که ضمن آن به فرار خانوادگی اش به اتریش هم پرداخته، آورده است:
” . . . ما برای ادامه تحصیل بهاتریش رفته بودیم. در آنجا بهانجمن هواداران سازمان در اتریش وصل شدیم و فعالیت میکردیم شهرام ( برادرم) که سال آخر دبیرستان بود، ترک تحصیل کرد و بهطور تمام وقت با انجمن کار میکرد و سال ۶۴ بنا بهدرخواست خودش بهمنطقه اعزام شد. .. یک شب یکی از آشنایان ما که از قدیم با ما رفت و آمد خانوادگی داشت و سالیان در اتریش زندگی میکرد، بهخانه ما آمد. بدلایل مختلف نمیگفتیم که شهرام بهمنطقه رفته است. ولی او متوجه شده بود و بهنوعی پدرم را سرزنش میکرد که چرا گذاشتی شهرام ترک تحصیل کند و به عراق برود، بهتر بود که بهزندگیاش ادامه میداد… درحالی که برای من هم مهم بود که او چه پاسخی خواهد داد، دیدم که چهرهاش درهم رفت و گفت: «تو داری بهمن و پسرم توهین میکنی او (شهرام) رفته همه چیزش را برای آزادی مردم فدا کند و تو این حرف را میزنی”؟
ای کاش درآن موقع که کمتر درمعرض مغز شویی بودی، ازپدرت می پرسیدی که چرا مجاهدینی که حالا به باند رجوی تبدیل شده ودرمناسبات استبدادی ( بدون داشتن حق رای درست وحسابی وحق انتقاد از رهبر و…) گرفتار بوده وخود ازآزادی محرومند ، چگونه میتوانند برای آزادی- چیزی که در تشکیلات خودشان نیست- مبارزه کنند؟؟!!
تو که درسن وسالی بودی که از برخورد صدام نسبت به آزادی ها اطلاع داشتی، چرا ازاین استاد ” پدر مرحوم ات ” نپرسیدی که آزادی مردم ایران چه سنخیتی با رفتن به زیر بیرق صدام دارد؟؟!!
درادمه نوشته شده است:
” … بعد از آمدن شهرام بهمنطقه مرزی من هم تصمیمم را گرفتم که بهطور تمام وقت وارد انجمن و سازمان شوم … پدرم که دید من کوتاه بیا نیستم، او که خودش فرد سیاسی قدیمی بود و تجربه خیانتهای حزب توده را داشت و در خارجه هم اوضاع و احوال سایر گروهها را دیده بود و اینکه این گروهها فقط حرف میزنند و اهل عمل نیستند، خیلی خوب میدانست و میفهمید که مجاهدین کی هستند و تمام عیار و تاآخر کمر بهسرنگونی رژیم بستهاند و قیمت میدهند و اهل حرف و شعار نیستند ؛حرف آخرش را بهمن زد و گفت: «تصمیم با خودت است هر تصمیمی میخواهی بگیر ولی هر انتخابی میکنی، جانانه باش و قیمتش را تا با آخر بده… “.
یعنی مبارزه تنها بارفتن به زیر قبای صدام و پذیرفتن هرگونه خفت وخواری وتن دادن به جاسوسی های بیشمار بنفع او ، خلاصه میشد و جریان وگروهی که این کار را نمیکرد، اهل عمل نبود؟!
اگر جاسوسی تمام عیار بنفع دشمن متخاصم ، رفتن تا آخر مبارزه است، دیگران که دچار بی عملی شده واین کار را نکردند ، آدم های خوش شانسی بودند و تاریخ قضاوتی بسختی آنچه که درمورد فرقه ی رجوی کرده ، درمورد آنها نخواهد کرد!!!
بهنام عالیوندی میگوید:
«استاد- پدر نویسنده متن- ارادت خاصی بهبرادر مسعود داشت، بهنحوی که او را «مسعود» صدا می کرد. سال ۱۳۷۶برای اجلاس شورا بهبغداد آمده بودند. یک روز که از اجلاس شورا برگشته و بهاشرف آمده بودند، از او سوال کردم که چه خبر؟ گفت نباید زیاد بهحرف این طرف و آن طرف گوش کرد هر چیزی را که مسعود میگوید باید مبنا قرار داد زیرا مسعود ۱۰سال آینده را میبیند که هیچ کس توان دیدن آنرا ندارد “.
روایت دیگری هم از برادرت شهرام در دست است که گویا اجازه ی ملاقات درست وحسابی بشما نداده بودند!
درهر صورت ، طبق گفته ی پدر مرحومت، مسعود رجوی که ۱۰ سال آینده را میدید، جبرا باید میدانست که در سال ۸۶- ده سال بعد از این اسرار گویی پدرت- چه خواهد شد!!
البته او سرنگونی رژیم را تا این سال وحتی سال ها جلوتر ازآن، پیش بینی میکرد که ده سال دیگر هم ازآن تاریخ گذشت وبجای اینکه این تحلیل او درست ازآب درآید، حدود هزار نفر ازنیروهایش را با انشعاب فعالانه ومطالبه محور ازدست داد واین نیروها با افشاگری های خود ، پدر تشکیلات رجوی را درآوردند!!
به آخر شاهنامه توجه فرمایید:
” در آخرین تماسی که داشتم متوجه شدم حال پدرم خوب نیست و در بیمارستان بستری است. بعد از تماس اولیه نتوانست خوب صحبت کند … روز بعد، پس از احوالپرسی اولیه متوجه شدم که نسبت بهشب قبل خیلی سرحالتر بهنظر میرسید، گفت شب گذشته خواهر مریم با من تماس گرفته بود و با هم صحبت کردیم و از صحبت خواهر مریم آنقدر انرژی و قوت گرفتم که الان میتوانم صحبت کنم و از این بابت خیلی خوشحال بود. صبح روز بعد از آن، متوجه شدم که همان شب، «استاد» در بیمارستان وین فوت کرده است “.
چرا ازمریم نخواستید که به این دم های عیسوی خود ادامه داده و پدرت را که استاد اعضای باند رجوی بود، برای سازمان وخلق قهرمان ایران!!! حفظ کند تا او با ادامه دادن به نقاشی کشیدن هایش و نمایش دادن رجوی دردنیای ناسوتی ، نقش فریبکارانه ی خود را هرچه بیشتر ادامه دهد ونگذارد سازمان مجاهدین مجالی دوباره برای تشکیل شدن وریختن پیرایه های فرقوی ، داشته باشد؟؟!!
با این توصیح وتوصیفات، پدر مرحوم شما بر ضد مجاهدین وبرله فرقه بازی های رجوی بوده و گنجایش تقدیم اش دریک سینی طلا را نداشت ومن برای این هموطن ازدست رفته و فرزندان درزنجیرش که تو وشهرام باشی، متاسفم و امیدوارم که شاهد گسسته شدن زنجیر هایتان بدست خانواده های واقعی متحصن که ظلم وجور واسارت را بر نمیتابند ، باشم!
صابر
بهنام عالیوندیعکس دستکاری شده بهنام عالیوندی در سایتهای سریالی مجاهدین خلق
به بهانه مرگ بهرام عالیوندی هنرمندی که در غربت و انزوا مرد؟!
این عنصر دست بسته و پنبه به گوش گرفته ی رجوی در نوشته ای با نام ” خانواده حقیقی مجاهدین کیست “؟ که ضمن آن به فرار خانوادگی اش به اتریش هم پرداخته، آورده است:
” . . . ما برای ادامه تحصیل بهاتریش رفته بودیم. در آنجا بهانجمن هواداران سازمان در اتریش وصل شدیم و فعالیت میکردیم شهرام ( برادرم) که سال آخر دبیرستان بود، ترک تحصیل کرد و بهطور تمام وقت با انجمن کار میکرد و سال ۶۴ بنا بهدرخواست خودش بهمنطقه اعزام شد. .. یک شب یکی از آشنایان ما که از قدیم با ما رفت و آمد خانوادگی داشت و سالیان در اتریش زندگی میکرد، بهخانه ما آمد. بدلایل مختلف نمیگفتیم که شهرام بهمنطقه رفته است. ولی او متوجه شده بود و بهنوعی پدرم را سرزنش میکرد که چرا گذاشتی شهرام ترک تحصیل کند و به عراق برود، بهتر بود که بهزندگیاش ادامه میداد… درحالی که برای من هم مهم بود که او چه پاسخی خواهد داد، دیدم که چهرهاش درهم رفت و گفت: «تو داری بهمن و پسرم توهین میکنی او (شهرام) رفته همه چیزش را برای آزادی مردم فدا کند و تو این حرف را میزنی”؟
ای کاش درآن موقع که کمتر درمعرض مغز شویی بودی، ازپدرت می پرسیدی که چرا مجاهدینی که حالا به باند رجوی تبدیل شده ودرمناسبات استبدادی ( بدون داشتن حق رای درست وحسابی وحق انتقاد از رهبر و…) گرفتار بوده وخود ازآزادی محرومند ، چگونه میتوانند برای آزادی- چیزی که در تشکیلات خودشان نیست- مبارزه کنند؟؟!!
تو که درسن وسالی بودی که از برخورد صدام نسبت به آزادی ها اطلاع داشتی، چرا ازاین استاد ” پدر مرحوم ات ” نپرسیدی که آزادی مردم ایران چه سنخیتی با رفتن به زیر بیرق صدام دارد؟؟!!
درادمه نوشته شده است:
” … بعد از آمدن شهرام بهمنطقه مرزی من هم تصمیمم را گرفتم که بهطور تمام وقت وارد انجمن و سازمان شوم … پدرم که دید من کوتاه بیا نیستم، او که خودش فرد سیاسی قدیمی بود و تجربه خیانتهای حزب توده را داشت و در خارجه هم اوضاع و احوال سایر گروهها را دیده بود و اینکه این گروهها فقط حرف میزنند و اهل عمل نیستند، خیلی خوب میدانست و میفهمید که مجاهدین کی هستند و تمام عیار و تاآخر کمر بهسرنگونی رژیم بستهاند و قیمت میدهند و اهل حرف و شعار نیستند ؛حرف آخرش را بهمن زد و گفت: «تصمیم با خودت است هر تصمیمی میخواهی بگیر ولی هر انتخابی میکنی، جانانه باش و قیمتش را تا با آخر بده… “.
یعنی مبارزه تنها بارفتن به زیر قبای صدام و پذیرفتن هرگونه خفت وخواری وتن دادن به جاسوسی های بیشمار بنفع او ، خلاصه میشد و جریان وگروهی که این کار را نمیکرد، اهل عمل نبود؟!
اگر جاسوسی تمام عیار بنفع دشمن متخاصم ، رفتن تا آخر مبارزه است، دیگران که دچار بی عملی شده واین کار را نکردند ، آدم های خوش شانسی بودند و تاریخ قضاوتی بسختی آنچه که درمورد فرقه ی رجوی کرده ، درمورد آنها نخواهد کرد!!!
بهنام عالیوندی میگوید:
«استاد- پدر نویسنده متن- ارادت خاصی بهبرادر مسعود داشت، بهنحوی که او را «مسعود» صدا می کرد. سال ۱۳۷۶برای اجلاس شورا بهبغداد آمده بودند. یک روز که از اجلاس شورا برگشته و بهاشرف آمده بودند، از او سوال کردم که چه خبر؟ گفت نباید زیاد بهحرف این طرف و آن طرف گوش کرد هر چیزی را که مسعود میگوید باید مبنا قرار داد زیرا مسعود ۱۰سال آینده را میبیند که هیچ کس توان دیدن آنرا ندارد “.
روایت دیگری هم از برادرت شهرام در دست است که گویا اجازه ی ملاقات درست وحسابی بشما نداده بودند!
درهر صورت ، طبق گفته ی پدر مرحومت، مسعود رجوی که ۱۰ سال آینده را میدید، جبرا باید میدانست که در سال ۸۶- ده سال بعد از این اسرار گویی پدرت- چه خواهد شد!!
البته او سرنگونی رژیم را تا این سال وحتی سال ها جلوتر ازآن، پیش بینی میکرد که ده سال دیگر هم ازآن تاریخ گذشت وبجای اینکه این تحلیل او درست ازآب درآید، حدود هزار نفر ازنیروهایش را با انشعاب فعالانه ومطالبه محور ازدست داد واین نیروها با افشاگری های خود ، پدر تشکیلات رجوی را درآوردند!!
به آخر شاهنامه توجه فرمایید:
” در آخرین تماسی که داشتم متوجه شدم حال پدرم خوب نیست و در بیمارستان بستری است. بعد از تماس اولیه نتوانست خوب صحبت کند … روز بعد، پس از احوالپرسی اولیه متوجه شدم که نسبت بهشب قبل خیلی سرحالتر بهنظر میرسید، گفت شب گذشته خواهر مریم با من تماس گرفته بود و با هم صحبت کردیم و از صحبت خواهر مریم آنقدر انرژی و قوت گرفتم که الان میتوانم صحبت کنم و از این بابت خیلی خوشحال بود. صبح روز بعد از آن، متوجه شدم که همان شب، «استاد» در بیمارستان وین فوت کرده است “.
چرا ازمریم نخواستید که به این دم های عیسوی خود ادامه داده و پدرت را که استاد اعضای باند رجوی بود، برای سازمان وخلق قهرمان ایران!!! حفظ کند تا او با ادامه دادن به نقاشی کشیدن هایش و نمایش دادن رجوی دردنیای ناسوتی ، نقش فریبکارانه ی خود را هرچه بیشتر ادامه دهد ونگذارد سازمان مجاهدین مجالی دوباره برای تشکیل شدن وریختن پیرایه های فرقوی ، داشته باشد؟؟!!
با این توصیح وتوصیفات، پدر مرحوم شما بر ضد مجاهدین وبرله فرقه بازی های رجوی بوده و گنجایش تقدیم اش دریک سینی طلا را نداشت ومن برای این هموطن ازدست رفته و فرزندان درزنجیرش که تو وشهرام باشی، متاسفم و امیدوارم که شاهد گسسته شدن زنجیر هایتان بدست خانواده های واقعی متحصن که ظلم وجور واسارت را بر نمیتابند ، باشم!
صابر
۹۵/۰۳/۱۰